دینادینا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

یادداشت هایی برای دخترم

تو نیومده خیلی عزیزی.

دختر کوچولوی نازنازی من دیدی مامانا اشتباه  نمی کنند.دیدی دختر بودی!وای که نمیدونی مامان چقدر عاشقته.چقدر برای تک تک روزای زندگیت آرزو داره. اصلا دوست داشتن تو از عروسک بازی های دوران بچگی شروع شده.وای که نمی دونی  اینجا چقدر همه دلشون یه دختر کوچولو می خواد.من و بابایی که غیر قابل وصف آرزو می کردیم تو دختر باشی. بابایی اصلا حاضر نبود به پسر بودن نینیش فکر کنه. یادمه یه روز میگفت میترسم اگه بچه مون پسر باشه نتونم زیاد دوستش داشته باشم.اونقدر براش مهم بود که من گاهی استرس می گرفتم نکنه تو پسر باشی و تو ذوق بابا بخوره.وقتی دیشب من گفتم شاید فردا بفهمیم بچمون پسره.اشکالی نداره پسر هم یه شیرینی هایی داره؟ بابایی گفت خدا نکنه، زبونت را ...
14 ارديبهشت 1394

فرشته ی کوچولومون دختره!

  خدایا شکرت.خدای مهربون ازت ممنونم. بلاخره تمام مراحل غربالگری تموم شد.امروز برای سونوی سه بعدی رفتیم آزمایشگاه دکتر احتیاط کار.خیلی شلوغ بود و بعد از کلی معطلی نوبتمون شد. اجازه نمی دادند آقایون وارد اتاق سونو بشند. من که می دونستم بابایی چقدر مشتاق دیدن توئه ,کلی به خانم منشی اصرار کردم که اجازه بده بابایی حتی یه لحظه بیاد تو و نینیش را ببینه ,ولی راضی نشد.آخه امروز بابا یه جلسه مهم داشت ولی فقط از شوق دیدن تو سرکار نرفت .من ازش می خواستم مارو  توی آزمایشگاه بزاره و بره تا از باباجون بخوایم بیاد دنبالمون.ولی بابا راضی نشد و حدود چهار ساعت توی آزمایشگاه معطل شد. موقع سونو دکتر یکدفعه میون حرفاش گفت:جنسیت دختر. من از خوش...
14 ارديبهشت 1394

یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی

امروز برای انجام سونوگرافی NT-NB  نوبت داشتیم.تو دلامون دریا دریا تلاطم بود ولی چیزی در موردش نمی گفتیم.چیزی که ذره های دلمو کنار هم نگه داشته بود تا از شدت نگرانی متلاشی نشه خواب های خوبی بود که مامان جون این مدت دیده بود .مامان جون که این چند ماه به اندازه ی من و حتی بیشتر نگران بود و با دل پاکش کلی دعا و نذر کرده بود ,چند مدت یه بار خوابای خوبی درمورد تو میدید.مثلا خواب یه سبد میوه بهشتی که به من تعارف شده بود و من توت برداشته بودم.تعبیر توت همش خیر و خوشیه.و بعضی گفتند دختر! تا یه روز صبح که مامان جون بهم گفت من خوابی دیدم که دیگه ذره ای نگران سلامتی بچه ات نیستم. فقط یادآوری این جمله ی مامان جون تو اون شرایط قوت قلب من بود. رفت...
13 ارديبهشت 1394

سلام فرشته ی کوچیکم

سلام فرشته ی کوچیکم.امروز من و تو قدم به هفته ی شانزدهم بارداری گذاشتیم.نمی خوام برات حرفای تلخ بزنم عزیزم ولی برای کسی که تو پانزده هفتگی از حاملگی یکدفعه میون راه از ادامه محروم بشه دیدن هفته ی شانزده یک رؤیای بزرگه! حالا این انتظار تموم شده و من و تو, گل نازم داریم هفته ی شانزده را هم تجربه می کنیم.اونم در کنار یه همسر و بابای مهربون و بی نظیر. بی صبرانه منتظر رسیدن مهرماهم.فکر می کنم اون موقع شرایط خیلی بهتر شده.اول اینکه مراحل آزمایش غربالگری تموم شده و ما خیالمون از بابت سلامتی پاره ی تنمون راحت شده و می تونیم توی ماه های باقی مونده از بارداری بدون نگرانی و استرس فقط از داشتنت لذت ببریم و خودمون را برای استقبال از فرشته ی آسمونی مون ...
13 ارديبهشت 1394

اولین یادداشت مامان برای نینیش!

سلام نینی عزیز و نازنین من! من و تو امروز به هفته ی پانزده پا گذاشتیم.من بعد از سه ماه برگشتم به خونه ی خودمون.خونه ی نامرتب و واقعا کثیف.منی که کوچکترین نامرتبی و کار زمین مونده را توی خونه ام تاب نمیآوردم الان سه ماهه که دست به سیاه و سفید خونه نزدم. سه ماه مامان جون ازم پرستاری کرد, سه ماهه خیلی سخت.سختی که نمیتونم برات توصیفش کنم , یه جسم ناتوان و رنجور و داغون و یه روح داغون تر.نمیخوام سختی هایی که کشیدیم را برات شرح بدم ,بهترین توصیف از اون روزا همون توصیفی که خدا توی قرآن فرموده:وهن علی وهن ,رنج روی رنج , سختی روی سختی. اینم بگم برات که باباییت چقدر این مدت اذیت شد و هیچوقت گله ای نکرد.من فقط منتظر تو بودم و ابراهیم منتظر هردوی ...
13 ارديبهشت 1394
1